شعرای پیشکسوت و جوان در برنامه «دیدار ماه» حوزه هنری به مناسبت عید غدیر خم گرد هم آمدند.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری حوزه هنری، شامگاه سهشنبه 5 مردادماه، شب شعر «دیدار ماه» با موضوع غدیر و با حضور جمعی از شاعران در فضای باز حیاط حوزه هنری و در کنار مزار شهدای گمنام غواص و همچنین با رعایت کامل شیوه نامههای بهداشتی برگزار شد.
این محفل ادبی که با حضور یوسفعلی میرشکاک، مرتضی امیری اسفندقه، محمود اکرامی، سید حسین متولیان، حافظ ایمانی، امیر مرزبان، علی فردوسی، عباس کیقبادی، فاطمه بیرامی، زهرا سادات قاسمی و فاطه طارمی و اجرای سعید بیابانکی برگزار شد، تا نزدیک به نیمه شب ادامه پیدا کرد.
سعید بیابانکی آغاز سخن را با این غزل حافظ آغاز کرد:
«ای آفتاب آینهدار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
در چین زلفش ای دل مسکین چگونهای
کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو
تا پیش بخت باز روم تهنیتکنان
کو مژدهای ز مقدم عید وصال تو
این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو
حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو»
برگزیده جشنواره شعر فجر سپس با اشاره به بیت «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد»، از محمود اکرمی برای بیان شعرش دعوت کرد.
محمود اکرمی ضمن تبریک ایام شعر خود را به این مضمون بیان کرد:
«رودهای حلال لب وا کردند
با جماعت قصه دریا کردهاند
با نگاهی سبز و جانی آتشین
زیر لب با خویش میگویم چنین
عاقبت یک روز طوفان میشود
هر چه می خواهد خدا آن میشود
با نگاهی گرم و چشمی سر به زیر
میروم افتان و خیزان تا غدیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
بادهنوشی از کف مولا خوش است
فاش میگویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم میشود
مثل گل محبوب مردم میشود
باز هم یک روز طوفان میشود
هر چه میخواهد خدا آن میشود
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچه طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست
ماه مؤمن شرمسار لالههاست
آسمان سنگ مزار لالههاست
دست باران سنگها را سبز کرد
نام مولایم صدا را سبز کرد
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطرهها دریا شدند
یا علی گفتیم و دریا موج زد
لالهای خندید و صحرا موج زد
یا علی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که میدانی شدیم
یا علی گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویر خود پایان گرفت
کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
کوفه یعنی این طرفها مرد نیست
یا اگر هم هست صاحب درد نیست
عدهای رندان بازاری شدند
عدهای رسوایی جاری شدند
آن همه دستی که در شب طی شدند
ابن ملجمهای پی در پی شدند
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی»
سید حسین متولیان دومین شاعر این محفل ادبی بود که شعر خود را ایراد کرد:
«آوردهای به بام جهان آفتاب را
نوری! چنان كه بردهای از چشم خواب را
قد قامت القيامه فی صوله الامير
از آن جمال محض بيفكن نقاب را
نقاشِ قاب قوس قلم را شكسته است
محو تو مانده! خيره نشستهست قاب را
از تن عرق زدند و ز چشمت شراب اشك
در چاهها هدر مكن اين سان گلاب را
دريا اگر كه جام شود باز هم كم است
بايد گرفت از لب ساقی شراب را
خلاق را بگو كه به مستيم حد مزن
بيمم نده حساب و كتاب و عتاب را!
دعوا كند هر آنكه مرا، مثل كودكان
بر او نشان دهم پدرم بو تراب را...
وقتي حسابهای دو عالم بهدست توست
بر دست تو سپرده غلامت كتاب را
گفتی فمن يمت يرنی! مردهام بيا!
دل بستهايم وعدهی عاليجناب را
«قيصر» شناخت حرمت سلطان و خوش نوشت
در ساحت شريف غزل اين خطاب را:
"ای خواهشی كه خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نيازی جواب را؟
سپس علی فردوسی شعرش را آغاز کرد:
«نشست بر سر دست نبی به منبر دست
زدند دست شعف آسمانیان بر دست
روایت است که در حجه الوداع رسول
خبر رسید که جبرئیل نامه آورده است
نوشته بود بگو دست کیست دست خدا
نوشته بود بگو آنچه را که در پرده است
برای بیعت او دستها بلند شدند
شد آسمان و زمین ناگهان سراسر دست
کدام دست یداللهی است این دستی
که پیش آن نمیآید به چشم دیگر دست
رسول رفت به معراج و دید در پرده
نشسته است کسی سیب نیمهای در دست
گرفته است به تحقیق دست موسی را
شده است در ید بیضا اگر منور دست
خلیل هم متوسل به او شد آن وقتی
که برد پیش گلوی پسر به خنجر دست
کدام دست؟ همان دست بی محابایی است
که برد یک تنه بر چارچوب خیبر دست
کدام دست؟ که پرورده آنچنان پسری
که پای عهد بشوید ز دست آخر دست
به اشارت شقالقمر چنان کرده
که مانده است در اعجاز دست او تردست
به کارگاه ازل هر که رفته میداند
ابوتراب نشسته است آب و گل در دست
ز چیره دستی ساقی بس آن که هیچ کسی
نیافته است به جز او به راز کوثر دست
گرفتهام چو گدا دست خود به امیدی
که او بگیرد از این دست روز محشر دست»
عباس کیقبادی شاعر بعدی این شب شعر نفر بعدی بود که شعرش را خواند:
«باز مرکب شده همرنگ خون
مرکب نی دارم و مشق جنون
باز من و لیلی محملنشین
پای من و آبله لالهگون
باز دلم تنگ نوشتن شده است
دفتر من رنگ نوشتن شده است
ساعت آشفتن خواب مرا
ضربه آونگ نوشتن شده است
باز کسی بر سر خم شراب
ریخته در ساغر من سکر ناب
ذرهام و بر شوم از آفتاب
گر نظر مهر کند بوتراب
مستی من مستی انگور نیست
شهد من از لانه زنبور نیست
مستیام از خم ولای علی است
شهد شهادت ز لبم دور نیست
بادهام از خم غدیر آمده است
زان خم خورشید ضمیر آمده است
ساقی این باده ز روز الست
بر همه آفاق امیر آمده است
برکشم از سینه اگر لاله
جمله آفاق بسوزم به آه
گر پس از آن نعرهی الا زنم
جمله سوی الله بریزم به چاه
چاه من ای آینه گریهها
جلوهگر آیا منم این یا خدا
کیست درون تو که ماه من است
ماه من از چاه غریبی برا
ای که تو هم اول و هم آخری
وی که تو هم باطن و هم ظاهری
نقطه پرگار عدم تا وجود
در همه ذرات جهان حاضری
ای نفست همدم مشتاقها
بوده مرا با تو چه میثاقها
آمد و بنچاق مرا برگزید
مهر تو از باقی بنچاقها
آمدی از مصر خریدی مرا
سلسله از پای بریدی مرا
روح خدا بودی و در نای جان
نفخهای از شور دمیدی مرا
آینه پرتو ذاتت شدم
خیره در آثار صفاتت شدم
در همه آفاق کران تا کران
روی تو را دیدم و ماتت شدم
ای قلمت از گفتن نامت قصیر
ای تو غنی، جمله شاهان فقیر
دست تولای من و دامنت
شاه ولا دست گدا را بگیر»
فاطمه بیرامی شاعر بعدی بود که شعرش را ایراد کرد:
آيينهی شكوه پيمبر فقط عليست
زيباترين تجلی محشر فقط عليست
آنكس كه ياس از اوست معطر فقط عليست
روی زمين خدای مصور فقط عليست
از لا فتی عليست جهان غرق همهمه
افتاده است در دل طاغوت واهمه
در كارزار جنگ برد نام فاطمه
تا روز حشر محرم كوثر فقط عليست
هركس كه باقی گل او شد اصيل شد
آقا شد و بزرگ شد، از اين قبيل شد
نور از علی گرفت ملك جبرئيل شد
وقتی زر است شيعه، اباذر فقط عليست
هم هل أتا علی و هم إنما علی
هم مقتدا علی و هم اقتدا علی
مكه علی مدينه علی كربلا علی
از صبح تا غروب بگوييم يا علی
نامی كه هست قند مكرر فقط عليست
توصيف مهربانی و شرح حماسه كن
آخر كه گفته حرف دلت را خلاصه كن!
آبی ز حوض کوثر او کاسه کاسه کن
آنكه به حق نشست به منبر فقط عليست
بانوی شاعر بعدی زهرا سادات قاسمی بود:
غایت حسن جهان از نور چشمان علیست
شرح الله صمد تفسیر ایمان علیست
آفتاب چهرهاش یک جلوه از حقالیقین
طاق عرش حی داور نیز ایوان علیست
در شب معراج محبوب عوالم، مصطفی
همنشین عالی اعلا و مهمان علیست
صوت قرانش چنان پیچیده در ارض و سما
عرش حق مجذوب آوای خوش الحان علیست
خواندهام نعلین و دستار و عبایش وصله داشت
گرچه میدانم جهانی تحت فرمان علیست
نسل ما از لحظهی آغاز مشتاق تو بود
از همان روزی که سلمان هم مسلمان علیست
فخر سادات است آری اینکه از لطف پدر
دستشان تا موعد محشر به دامان علیست
یوسفعلی میرشکاک شاعر پیشکسوت کشورمان نیز قبل از ایراد شعرش با اشاره به اشتباه بزرگی که دراویش به خاطر قائل شدن جایگاه خدایی برای حضرت علی (ع) میکنند، به شهدای غواص دفن شده در حوزه هنری سلام کرد و گمنامی آنها را تنها برای چشمهای زمینی عنوان کرد.
میرشکاک سپس شعر خود را بیان کرد:
«ماه صد آيينه دارد نيمه شبها در غدير
روزها ميگسترد خورشيد خود را بر غدير
نخلها افتان و خيزان، اشتران خستهاند
سر در اوهام گريز از تشنگي، در سر غدير
بادها از سايهي شاهين سبك رفتارتر
بام سنگين بر فراز بال، زير پر غدير
عزم ابراهيم در تبعيد جان و تن، سپهر
در وداع يار و همسر، گريهي هاجر غدير
باد اسماعيلوار از تشنگي در پيچ و تاب
هاجر آسا دامن از اشك مصيبت، تر غدير
با جلال صخرهها چون هييت هاشم جميل
در ميان بارگاه حشمت قيصر، غدير
پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي(ع)
آفتاب روي زهرا(س) در پس معجر، غدير
ديده باشي ژرف اگر، گويي به جاي مصطفي(ص)
خفته همچون مرتضي(ع) آسوده در بستر غدير
پشتههاي ماسه همچون كشتههاي روز بدر
همچو تيغ ذوالفقار اندر كف حيدر غدير
با سكون و صبر سلمان همسفر آيينهوار
با ابيذر در شب آشوب همسنگر غدير
در ميان نخلها فوج كمانداران شام
سهمگين مانند چشم مالك اشتر غدير
در هجوم سنگهاي سرگران اندوهگين
مانده همچون مسلم اندر كوفه بيياور غدير
ابر چون سالار دين كافتاده بر نعش پسر
چون لواي اكبر اندر باد بازيگر، غدير
ذوالجناح آسا ز فرط انعكاس برگ نخل
بالها از تير دارد دسته بر پيكر، غدير
كيست؟ خضر راه درياها، امام آبها
چيست؟ روشنآبگيري برتر ازكوثر، غدير
از شعاع فيض قدسش خاك آدم گل شده
در فروغش ديده جبريل امين شهپر غدير
نوح را در اضطراب از دست توفان يافته
كرده گرداب گران را حلقهي لنگر غدير
ديده ابراهيم را چون هالهاي در ارغوان
ارغوان را برده زير چتر نيلوفر غدير
دست موسي شد بر آمد ز آستين، آيينهوار
پاي عيسي شد فكند از فوق مهر افسر غدير
دست حق شد در شب معراج و پاي مرتضي(ع)
روز فتح مكه روي دوش پيغمبر(ص) غدير
تا نبينم چون حسين افتادنت را نو به نو
غرق خون هر سال در ميدان، تن بيسر غدير؟
گرنه همچون من به زندان مصيبت ماندهاي
پس چرا بيرون نميآري سر از چنبر غدير؟
روز فرياد «بقيت وحْدي» آيا مانده بود
جز علي(ع) با مصطفي همراه زان لشكر غدير؟
روز خندق، پيل پيكر عمرو كافر را كه داد
از دم تيغ پري كردار خود كيفر غدير؟
مرحب گردن فراز ظلمت آيين را كه كشت؟
دست و بازوي كه در بر كند از خيبر غدير؟
روز نفرين روبرو با اهل نجران مصطفي(ص)
برد كس با خويش غير از چارتن، ديگر غدير؟
در هياهوي هوازن زان هزيمت پيشگان
جز رسول آيا كسي هم ماند باحيدر، غدير؟
ديدهاي در شان اصحاب پيمبر (ص) جز علي(ع)
«سابقون السابقون» در مصحف داور غدير؟
هيچكس نشنيد گيرم، خود تو نشنيدي مگر
«وال من والاه» گفت آن روز پيغمبر غدير؟
پس چرا صد چشمهي آتشفشان پنهان شدي
چون دل من زير چتر سرد خاكستر غدير؟
تا تمام دشت از پيغام دريا پر شود
ميرود از واحهاي تا واحهي ديگر غدير»
حسن ختام این محفل ادبی، شعری از مرتضی امیری اسفندقه بود که توسط خودش ایراد شد:
«صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر میآید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر میآید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید: کسی دستگیر میآید
کسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگیری طفل صغیر میآید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر میآید
کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر میآید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بینظیر میآید
خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر میآید
به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر میآید
خبر دهید به یاران: دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر میآید
خم غدیر به دوش از کرانهها، مردی
به آبیاری خاک کویر میآید
کسی دوباره به پای یتیم میسوزد
کسی دوباره سراغ فقیر میآید
کسی حماسهتر از این حماسههای سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر میآید
غدیر آمد و من خواب دیدهام دیشب
کسی سراغ منِ گوشه گیر میآید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسیِ عید غدیر میآید
شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر میآید
علی(ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر میآید
شبیه آیه قرآن نمیتوان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر میآید؟
مگر ندیدهای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر میآید!
بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر میآید
بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر میآید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
حافظ ایمانی، امیر مرزبان و فاطمه طارمی دیگر شاعرانی بودند که در این محفل ادبی شعرشان را ارائه کردند.
انتهای پیام/
نظر شما